چراغ حجره تنها استادکار صندوق هشترخانی روشن است
به گزارش سفرگو، از گیلان صندوق بولاکی یا صندوق هشترخانی، هنری بود که از روسیه وارد گیلان شد. خرید صندوق بولاکی، یکی از ملزومات خریدهای عروسی در سرتاسر کشور بود که استادکارانش غالبا گیلانی بودند. رضا ظهرپیما، تنها استادکار این هنر در رشت است.
صندوق بولاکی یا صندوق هشترخانی، صنعتی بود که گفته شده از روسیه وارد ایران شده است. تجار روسیه برای حمل و نقل کالاهای تجاری از صندوق های چوبی استفاده می کردند که در صورت صدمه به کشتی، صندوق های چوبی بر روی آب قرار گرفته و امکان نجات مال التجاره باشد. استادکاران ساخت صندوق بولاکی عموما از هشترخان روسیه به ایران می آمدند و بنابراین به این هنر اروسی صندوق یا صندوق هشترخانی هم می گفتند.
در شهر رشت، راسته معروف به صندوق سازان محل تجمع استادکاران این هنر بود و هرکس می خواست صندوق بولاکی سفارش دهد، حتما سری به این راسته می زد.
راسته صندوق سازان یکی از گذرهای قدیمی رشت در محله سرخ بنده بود. این راسته به بازار رشت نزدیک بود. با راه اندازی یک خیابان جدید، راسته صندوق سازان از بین رفت. در این راسته، صنعتگرانی فعالیت می کردند که حرفه آنها ساخت صندوق بولاکی بود.
در گذشته صندوق بولاکی، یکی از ملزومات خریدهای عروسی بود. داماد یک صندوق هشترخانی برای عروس خود می خرید و نوعروس اقلام شخصی خویش را در این صندوق می گذاشت. تا قبل از آنکه چمدان جایگزین صندوق بولاکی شود، خرید و فروش صندوق بولاکی در بازارهای سراسر کشور رواج داشت. صندوق هایی که استادکارانش غالبا گیلانی بودند و این هنر را از استادکاران روسی آموخته بودند.
در حال حاضر تنها یک استادکار صندوق بولاکی در رشت این حرفه را به صورت محدود ادامه می دهد. گاه گاه به دیدن «رضا ظهرپیما»، معروف به «رضا صندوق ساز» می روم. تا چند سال پیش وی در بازار مسگرها کارگاه صندوق سازی داشت؛ اما از وقتی چمدان جای صندوق را برای خرید عروسی گرفت، رضا صندوق ساز هم به کارگاه کوچکی در گاراژ محله باقرآباد نقل مکان کرد.
گاراژ صمدخان در محله باقرآباد، یکی از مکان هایی است که تا سال قبل هم چند کارگاه نجاری در آن دایر بود. اما، حالا هم این گاراژ مانند خیلی از گاراژهای باقرآباد، تبدیل به انبار پسماندهای خشک شده است. انتهای گاراژ، حجره ای کم نور و باریک قرار دارد.
باآنکه سکوت در گاراژ حکمفرماست، ولی استاد صندوق ساز رشت، صدای بلند مرا نمی شنود. ابتدا فوت همسرش، بعد هم ویروس کرونا، توان جسم و روحش را از او گرفته و حالا در سن ۸۵ سالگی، شنوایی گوش هایش هم کاسته شده است.
تنها وسیله گرمایی کارگاه، تکه چوب هایی است که در یک پیت حلبی جرق جرق می سوزد. در کارگاهش دو صندوق هست؛ صندوقی که اولین بار توانست به تنهایی بسازد و صندوق دیگری که برای تعمیر آورده اند.
رضا ظهرپیما بی آنکه تلخندی بزند، می گوید: «صندوق زندگی من دیگر پر شده است، به زودی درش را هم می بندم. خریدار که نباشد، این هنر هم به کار نمی آید.»
و درب صندوق بزرگی را که برای تعمیر آورده اند، باز می کند تا قدمت صندوق را به من نشان دهد. روی حلب پرنقش و نگاری که روی آن است، عدد ۱۹۱۴ درج شده است و می گوید: « این صندوق اصل روسی است. ۱۰۰ سال قدمت دارد. برای تعمیر آورده اند. حلب هایش احتیاج به تعمیر داشت.» و من به نقش و نگارهای روی ورق های فلزی می نگرم که با مهارت تکرار شده است.
رضا ظهرپیما متولد ۱۳۱۷ است. وقتی شش سال داشت، او را برای یادگیری حرفه صندوق سازی نزد استادکاری می برند که از قفقاز به رشت آمده بود.« دوتا برادر به نامهای احمدعلی و محمد علی از بادکوبه به رشت آمده بودند. استاد صندوق سازی بودند. به آنها کورد احمد می گفتند.
تا قبل از آنکه حرفه صندوق سازی در رشت رواج یابد، تاجرهای ما می رفتند روسیه، تاجیکستان، بادکوبه و قزاقستان از این صندوق ها می خریدند و به ایران می آوردند؛ تا پیش از این که شیوه ساخت صندوق سازی به ایران بیاید، ما فقط تعمیرکار صندوق داشتیم. کسی سازنده نبود؛ بعدها که استادکاران قفقازی به رشت آمدند، گیلانی ها هم صندوق سازی را یاد گرفتند.»
وی ضمن اشاره به اولین صندوقی که خود ساخته و سالهاست همدم وی در کارگاهش است، می افزاید: «وقتی ۱۸ سالم بود، به تنهایی این صندوق را ساختم. آن زمان در حجره استادم، سرکارگر بودم. حدود ۶۰ سال پیش آنرا فروختم. چند سال پیش صاحبش می خواست آنرا بفروشد، باردیگر آنرا برای خودم خریدم.»
از او قیمت ساخت یک صندوق را می پرسم. جوابش واضح نیست.«بستگی دارد، چه اندازه ای باشد؟ جنس چوبش چه باشد؟ تورنده (بدون حلب داخلی) یا روسی (با روکش حلب داخل صندوق) بستگی به نقش و نگار حلبش هم دارد و....
در مجموع ساخت یک صندوق شبیه همین، حدود ۱۵میلیون تومان هزینه دارد. بخاطر همین من دیگر صندوق نمی سازم مگر کسی سفارش دهد. هم اکنون بیشتر کار تعمیراتی برای من می آورند.
نه بیمه دارم و نه پولی که با آن گذران کنم. هر ۴ پسرم این هنر را بلد هستند، ولی هیچکدام صندوق نمی سازند. هنری که نتوان با آن زندگی را اداره کرد، به چه دردی می خورد!»
برای من صندوق بولاکی، یادآور خاطرات مادربزرگ است. هر وقت به خانه او می رفتم، به «زاموک» روی صندوق توجه می کردم که مثل الماسی وسط گل میخ های رنگی می درخشید. هر از گاهی سراغ قفل می رفتم که شاید بازمانده باشد و در صندوق را باز کنم و داخلش را بکاوم. براستی چه در آن داشت که همیشه یک قفل بزرگ روی آن می زد و رویش را هم با پارچه ماهوت مشکی که نقش های رشتی دوزی داشت، می پوشاند؟!
برای مادربزرگ، صندوق قدیمی توی گنجه، یک صندوق معمولی نبود. هربار که صندوقش باز می شد، به اندازه یک عمر زندگی، خاطراتش را از «صندوق بولاکی» بیرون می کشید. هر قواره پارچه یا لباسی که از صندوق بیرون می آورد، خاطراتش را تداعی می کرد.
حالا مادربزرگ با خاطراتش از این دنیا رفته و صندوق عروسی اش ته انبار افتاده و گل میخ هایش هم بیرون زده است.
منبع: سفرگو
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب